تی تی

تی تی

کوتاه و خواندنی
تی تی

تی تی

کوتاه و خواندنی

 سلام       خوشحالم که بعد از ۲ سال دوباره تونستم سرئ به وبم بزنم.                                          

هر انجه که تو بنامی (۲)

در خیال من این دیوار تا کهکشان برافراشته است اما من ناامید نیستم یکی در 

 

سینه ام فریاد می زند:پرواز کن !بر بارک دیوار خواهی رسید و از آن سوهمزادت 

 

راو عشقت را خواهی یافت.هزاران حیف!پر می زنم اما پرواز نه گویی دست  

 

صیادی پرهای پرواز را بریده است شوق هست اماقدرت پرواز نه . 

 

 

خورشیدمن !ْ غروب هاشفق رابه تماشا می نشینم .سفر خورشید رامی گویم  

 

چه زیبا سفر میکند!اما غریب چه تنها   جه بی کس    چه بی مشایعت 

 

چون عروسی با تورابر  همانند عروس بی مادر! 

 

نخست می خنددو سپس می گر ید و  آرام آرام به دیار تو می آید. 

  

من غروبش را می نگرم تو طلوعش را 

 

                                               من وداعش را می شنوم وتو سلامش را 

 

از من قهر می کند و با تو آشتی می خواهم به او پیغام بدهم تا از سوی من  

 

ببوسدت.اما صدایم را نمی شنودو در هاله ای از ابر پنهان میشود.گاه به قول 

 

بچه ها دالی می کند وگاه می گریزد او می رود و من میگریم .او بدرود میگوید 

 

و من در دل به تو درود می فرستم.در این هنگام است که لبخند تو رادر برکه  

 

اشک خویش تماشا می کنم و چه تماشایی! 

 

خودرا فریب می دهم که اگر من می گریم تو می خندی و اگر پیام  آور من  

 

نیست لاجرم نگاه مرا با تو هماهنگ و متصل که می کند.اگر هیچ نیست اگر 

 

بی پیام من بسوی تو می آید دست کم یک نقطه نگاه مشترک که هست!یک 

 

نقطه اتصال  یک بهانه دیوار !  

 

ببین به چه چیزها دلخوشم ! 

 

آری من به غروب خورشید می نگرم و تو به طلوع او می خندی.

هر انچه که تو بنامی(۱)

این یک نثر است یک قطعه ادبیست اگر اینها نیست یک چیز هست  

 

                 هر ان چیز که تو بنامی! 

 

ای دور نزدیک                ای همزاد ای همرنگ ای بی من و ای همیشه بامن! 

 

یاد تو چون پرستو ها -یا چون لک لک های مهاجر- لحظه به لحظه به باغ خیالم 

 

سفر میکند.گفتی که هر شب واژه های شعرم را با اشک می شویی منهم  

 

هر لحظه یاد تو را در پریشانی خیالم می پیچم. 

 

ای عطر عاطفه! گفتی که با عشق من همسفر یادی   پروازت مبارکباد! 

 

منهم هنگامیکه مرغان دریایی پرواز شوخ و شنگ خود را می اغازند و گهگاه 

 

بر موج تن می سایند سفر در ذهنم تداعی می کنم سفری که ارزویش اسان 

 

و پروازش مشکل . 

 

ای دور نزدیک !ای نزدیک دور! 

 

خطی است د رکنار افق و دور دست در یاها که خط جدایی ماست.تو هنگامی 

 

که بر بال های عقاب سفر نشستی پرواز کردی و از ان خط گذشتی.اما ان خط 

 

برای من خط جدایست گویی ان خط دیوار حصار بلندیست و من تو در دو سوی  

 

دیوار فریاد میزنیم و اشک می ریزیم یکدیگر را می شناسیم صدی هم را می - 

 

شنویم                                     اما دریغ! 

 

چهرهای هم را نمی بینیم و چه سخت است شنیدن و ندیدن  

 

دوست داشتن و به هم نرسیدن!